بسم الله الرحمان الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

بهمن 89 - عصر ظهور تجلى ولایت ولى الله
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عصر ظهور تجلى ولایت ولى الله

صفحه نخست | پست الکترونیک | آرشیو وبلاگ | RSS

بى‏تردید عصر امام مهدى(ع) عصر حاکمیت نور دانش و بینش و از درخشان‏ترین و زیباترین اعصار روى کره زمین از آغاز آفرینش جهان و انسان خواهد بود. آنچه در این نوشتار تقدیم خوانندگان عزیز مى‏شود برخى از ابعاد زندگى و شکوفایى و درخشندگى آن عصر است که با تلخیص از نظر گرامى‏تان مى‏گذرد.

در عصر درخشان امام مهدى(ع) حیات فرهنگى به گونه ‏اى شکوفا و بارور مى‏گردد و دانش و فرهنگ و معنویت بویژه علوم دینى و احکام و مقررات و معارف انسان ‏ساز اسلام در سراسر گیتى بسط و گسترش مى‏یابد و چرخ‏ هاى فرهنگ و آگاهى و شناخت با سرعت وصف ‏ناپذیرى به حرکت مى‏افتد.
کتابهاى مربوط به شرح حال راویان احادیث که به کتابهاى رجالى مشهورند و نیز شرح حال و بیوگرافى آنان و تقسیم‏بندى روایات به صحیح و ضعیف که بیشتر به حدس و گمان تکیه دارد و در عصر غیبت و به خاطر نرسیدن دست مردم به امام معصوم مورد استفاده قرار مى‏گیرد به پایان مى‏رسد؛ زیرا در عصر ظهور مردم به مقررات و احکام قطعى دست مى‏یابند و از اینها بى‏نیاز مى‏گردند. همچنین بیشتر تفاسیر از اعتبار ساقط مى‏شود و تنها تفاسیر برخاسته از روایات رسیده از پیامبر و اهل بیت باقى مى‏ماند.
همین‏گونه قرائتهاى مختلف از قرآن شریف که دلیلى براى آن نازل نشده است برداشته مى‏شود چرا که مردم قرآن و قرائت صحیح آن را به گونه‏اى که بر قلب مصفاى محمد(ص) فرود آمده است از امام مهدى(ع) مى‏آموزند و تفسیر و پیام و مفهوم آن را آن‏گونه که خدا اراده فرموده است مى‏شناسند و بر معارف بلند و راز و رمز و شگفتیهاى آن که همچنان ناشناخته و پوشیده است، آگاهى مى‏یابند.


حضرت امام باقر(ع) فرموده ‏اند:
توتون الحکمة فى زمانه حتى ان المراة لتقضى فى بیتها، بکتاب اللَّه و سنّة رسوله1
یعنى به مردم عصر حکومت درخشان او، دانش و بینش ارزانى مى‏گردد که زن در کانون خانه خویش براساس کتاب خدا و سنت پیامبرش عادلانه و آگاهانه داورى مى‏کند و نیازى به دیگرى ندارد.
این روایت نشانگر این واقعیت است که مردم در روزگار حاکمیت آن حضرت، براساس آداب و مقررات دینى تربیت شده و احکام شریعت را آموخته و بر پایه‏اى از فرهنگ و تمدن اوج مى‏گیرند که هر بانویى مى‏تواند در درون خانه خویش میان آن دو انسان براساس مقررات کتاب خدا و سیره و روش عادلانه پیام‏آور بزرگ او قضاوت کند.
امیرالمؤمنین على(ع) هم طى گفت‏وگویى با جناب کمیل بن زیاد نخعى مى‏فرمایند:
اى کمیل، هیچ علمى نیست مگر آن که با من آغاز گردد و هیچ سرى نیست مگر آنکه با قائم پایان پذیرد.2
لازم است بدانیم که خود امام مهدى براساس کتاب خدا و سیره و شیوه انسانساز و افتخار آفرین پیامبر تدبیر امور مى‏کند و به اندازه ذره‏اى از آن انحراف نمى‏جوید. او شریعت جدید یا دین دیگرى نمى‏آورد که با اسلام راستین ناسازگار باشد.
همچنین واقعیت که رخ خواهد داد این است که همه مذاهب پدید آمده پس از رحلت پیشواى بزرگ توحید پیامبر گرامى ملغى مى‏شود و از میان مى‏رود چرا که اینها راه و رسمى است که در کتاب خدا و سنت پیامبر جایى ندارد. در کلامى که از عالم اهل سنت به نام ابن العربى بیان گردیده آمده است:
امام مهدى پس از ظهور، دین را همان‏گونه که بود و نازل گردید آشکار مى‏سازد، به طورى که اگر پیامبر گرامى حاضر باشد به همان حکم کند. او مذاهب مختلف را از روى زمین با ارشاد و هدایت خویش برمى‏دارد و جز دین خالص و پاک آسمانى نمى‏ماند.3
آرى در آن شرایط پر افتخار است که اتحاد بزرگ اسلامى تحقق مى‏پذیرد چرا که همه مسلمانان در اصول دین و فروع آن و همه مسایل فقهى و احکام و مقررات شرعى، متحد و یکپارچه مى‏گردند.
دین راستین همان اسلام واقعى خواهد بود و مذهب همان مذهب تشیع که مذهب خاندان وحى و رسالت است و پیامبر گرامى مردم را بدان دعوت نموده است. و همه بشریت بدین سان زیر پرچم پر افتخار لااله‏الااللَّه، محمد رسول‏اللَّه، على ولى‏اللَّه در اوج سعادت و رفاه و نیکبختى زندگى مى‏کنند.
در حدیثى که امام مجتبى از پدرش حضرت على نقل مى‏فرماید چنین آمده است:
مهدى زمین را از برهان و دانش و نور هدایت پر مى‏کند تا آن‏جا که سراسر گیتى به وى ایمان آورد و کافران مسلمان شوند و فاسقان صالح گردند.4
و باز حضرت على(ع) در بیان دیگرى از حضرت مهدى چنین مى‏فرماید:
... لافترک بدعة الا ازالها ولا سنة الاّ اقامها.5
یعنى آن پیشواى الهى تمامى بدعتها را نابود مى‏کند و همه سنتها و شیوه‏هاى پسندیده را زنده و برپا مى‏کند.

تربیت در عصر امام مهدى(ع)
از واقعیت‏ه‏اى تردید ناپذیر این است که انسان در همه ابعاد، قابل تربیت و سازندگى است و هنگامى که برنامه ‏هاى تربیتى براساس ارزشهاى والاى اخلاقى و انسانى تنظیم گردد بشریت راه اعتدال و درستى را خواهد گزید. و در راه و روش شایسته و ستوده‏اى گام خواهد نهاد. اما اگر برنامه‏ها و عوامل تربیتى فاسد و ناصالح باشد بدون تردید نتیجه معکوس خواهد داد و انسان به سوى تباهى خواهد رفت.
1. کانون خانه و خانواده که کودک در آن دیده بر جهان مى‏گشاید یک کانون و عامل تربیتى است که در جهت‏دهى به کودک نقش بسیار مهمى دارد.
2. پس از خانه، نقش مدرسه است که کودک با ورود بدانجا مراحل نخستین دانش و فرهنگ را از طریق آموزگاران دریافت مى‏دارد و هر چه مراحل مختلف علمى را طى مى‏کند سطح مطالعه و فرهنگ و آگاهیهاى او بالا مى‏رود تا سرانجام به عالى‏ترین مراحل و مدارج علمى و فکرى مى‏رسد.
3. عامل محیط و جامعه، کودکى که در جامعه‏اى مملو از دروغ و شائبه و بى‏بندبار رشد مى‏کند تربیت ناشایست و نادرست مى‏پذیرد و کودکى که در جامعه دین باور و امانت‏دار و سرشار از حیا و درستکارى تربیت شود فردى شایسته خواهد بود.
4. رسانه ‏هاى گروهى و دستگاههاى تبلیغاتى جامعه همچون روزنامه ‏ها و مجلات، رادیو و تلویزیون و...
امام مهدى(ع) که در اندیشه اصلاح جامعه جهانى است و مى‏خواهد جامعه‏ اى به راستى اسلامى پى‏ریزى نموده و آن را به ارزشهاى والاى انسانى و قرآنى آراسته سازد، در این راه مى‏بایست از وسایل و عوامل تربیتى بهره گیرد و آموزشهاى تربیتى صحیح و سازنده خویش را به وسیله این وسایل و تجهیزات به گوشها برساند. از این رو مدارس و آموزشگاهها را، فرهنگ و تعالیم انسانساز اسلام اداره و رهبرى مى‏کند و راههاى تعلیم و تربیت در همه مراحل از شیوه‏ها و برنامه‏هاى اسلامى بهره‏مند مى‏گردد و وسایل ارتباط جمعى به طور کامل، شایسته و مفید و ثمربخش مى‏شوند و از چهارچوب مقررات و ارزشهاى اسلامى تجاوز نمى‏کنند.6
چنانچه حضرت على(ع) با عباراتى بسیار شنیدنى چنین نوید مى‏دهد که:
مهدى(ع) هواهاى نفسانى را به هدایت باز خواهد آورد آن‏گاه که هدایت را به هواپرستى بفروشند و آرا و نظرها را بر قرآن منطبق سازد چون قرآن را بر مدار آراى خویش باز خوانند.7

پى‏نوشتها :
1 . غیبت نغمانى، باب 13، ص238.
2 . ابن شعبه حرانى، ابو محمد حسن بن على، تحف‏العقول، ص119.
3 . الفتوحات المکیه، ابن العربى، ج3، ص327، باب 366.
4 . طبرسى، احمدبن على، الاحتجاج، ج2، ص70.
5 . عقدالدّرر، باب 9، ص224، بحارالانوار، ج52، ص339.
6 . امام مهدى از ولادت تا ظهور، آیةاللَّه سید محمد کاظم قزوینى، ص740.
7 . نهج‏البلاغه، خطبه 138.


نظر

+ نوشته شده در دوشنبه 89/11/18 ساعت 5:9 صبح توسط داوود سیف الهی

قرآن کریم در آیاتى چند که به چگونگى‌‌هاى انقلاب آخرالزمان پرداخته‌‌است معیارها و محورهایى را تبیین کرده است که بسیار با اهمیت و درخور تامل است: یکى از این محورها حاکمیت طبقه فرودست و مستضعف است. در طول تاریخ انسان همواره و همیشه (به‌‌جز دوران کوتاهى، آن هم در جوامعى خاص و نه فراگیر و جهانى) مراکز قدرت مالى، سیاسى و نظامى در دست طبقات مستکبر و برترى‌‌طلب و سلطه‌‌طلبان اجتماعى بوده است که با دستیازى به منابع ثروت و کالاها و مواد، سلطه خود را بر خلق خدا استوار مى‌‌ساختند و انسانها را به دلخواه خود به کار مى‌‌کشیدند و برده خویش مى‌‌ساختند. طبق وعده‌‌هاى قرآنى این جریان ناهنجار به‌‌طور اصولى و واقعى و نه شعارى و ادعایى، در انقلاب نهایى تاریخ، ره نیستى مى‌‌پوید و طبقه قدرتمند از اریکه قدرت به زیر افکنده مى‌‌شوند و فرودستان و ضعیف نگه‌‌داشته‌‌شدگان مراکز قدرت را در دست مى‌‌گیرند و براستى محرومان حاکم مى‌‌گردند و آرزوى دیرینه همه مصلحان و انسان دوستان و پیامبران، تحققى راستین مى‌‌یابد. این انقلاب که به سود طبقه مستضعف صورت مى‌‌پذیرد، چون انقلاب و رستاخیز قیامت است. چنانکه در قیامت‌‌براستى نیکان و انسانهاى انسان به منزلت و جایگاه شایسته خویش دست مى‌‌یابند و ناانسانهاى انسان‌‌نما سقوط مى‌‌کنند و به کیفر مى‌‌رسند چنانکه قرآن این ویژگى قیامت را نیک تبیین کرده است «خافضة رافعة‌‌» (1)

انقلاب قیامت، گروهى را بالا مى‌‌برد و فراتر از گروهها و طبقات قرار مى‌‌دهد و گروهى را از اریکه قدرت به پایین مى‌‌کشد و زیردست مى‌‌سازد; انقلاب جهانى و نهایى موعود آخرالزمان نیز چنین است و بدون هیچ کمى و کاستى و یا سهل‌‌انگارى و چشم‌‌پوشى، سلطه‌‌طلبان قدرتمند را به زیر مى‌‌افکند و فرودستان محروم را بر مراکز قدرت حاکم مى‌‌سازد.

در انقلاب، نهایى انقلابیون به خاطر معیارهاى دقیق الهى که بر جان و روان آنها حاکم است و دین‌‌باورى راستینى که در ژرفاى روحشان نفوذ کرده است، هیچ‌‌گاه از راه اصلى و الهى خویش غافل نمى‌‌مانند و جهت‌‌حرکت‌‌خود را عوض نمى‌‌کنند. بنابراین مشکل اصلى انقلابهاى تاریخ که پس از رسیدن به قدرت، گذشته خویش را پس پشت مى‌‌افکنند و به همه معیارها و اصول انقلاب خود پشت مى‌‌کنند، پیش نمى‌‌آید و طبقه فرودست انقلابى همواره انقلابى مى‌‌ماند.

این انقلاب که در انتظار بشریت است و بشریت نیز در انتظار آن است در این آیه از قرآن مطرح گردیده است:

«و نرید ان نمن على‌‌الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین‌‌» (2)
ما مى‌‌خواهیم تا به مستضعفان زمین نیکى کنیم یعنى آنان را پیشوایان سازیم و وارث براى زمین.

در این رخداد عظیم تاریخ انسان، حقیقتى که همواره به آن وعده داده شد و هیچ‌‌گاه لباس واقعیت نپوشید و به عینیت نرسید; آشکار مى‌‌گردد و عینیت مى‌‌یابد. در پرتو این دگرگونى بنیادین که جوهرى انقلابى دارد، ماهیت روابط اجتماعى دگرگون مى‌‌شود و تحولى اصولى مى‌‌یابد. یعنى روابط ناسالم انسان با انسانهاى دیگر و با طبیعت دگرگون مى‌‌شود حتى بسیار بالاتر و در گستره‌‌اى عظیم‌‌تر. رابطه انسان با خدا و با خود نیز تحولى ژرف مى‌‌یابد. یعنى انسان براستى بنده خدا و فرمانبر او مى‌‌شود و در پرتو تعالیم خالص و ناب آن معلم و مربى الهى توحید راستین آموزش داده مى‌‌شود و از توحیدهاى ناخالص فلسفه‌‌ها و عرفانهاى بشرى جدا مى‌‌شود و راه مستقیم الهى روشن مى‌‌گردد و خداشناسى و خدایابى به اوج شکوفایى مى‌‌رسد و این معناى انقلاب راستین در رابطه انسان با خداست.

نیز رابطه انسان با خود و چگونگى درک و دریافت‌‌خود و کیفیت احساس از خود و نیروها و استعدادهاى خود، تحولى بنیادین مى‌‌یابد و انسان به ارزش والاى خویش، به جایگاه و منزلت انسانى و به چکاد فرازمندى که ممکن است دست مى‌‌یابد و به گستره نیروهاى نهفته در درونش، پى‌‌مى‌‌برد و نقدینه استعدادها و روح و جسم خویش را در راه رشد اهداف پوچ و گذرا نمى‌‌نهد و به جستجوى حقایق ژرف و جاودانه وجود روى مى‌‌آورد و به جوهر هستى دست مى‌‌یابد و این انقلاب در رابطه انسان با خود خویشتن است .

ما در انقلابهاى بشرى، چنین دگرگونیهایى در این قلمروها نمى‌‌یابیم. همچنین در رابطه انسان با انسانهاى دیگر، که از مشکلات اصلى زندگى اجتماعى است، انقلابى راستین رخ مى‌‌دهد و روابط سلطه‌‌طلبانه و استثمارى به روابط برادرانه و حق‌‌شناسانه تبدیل مى‌‌شود. در آن دوران دیگر انسانى حق انسانى را پایمال نمى‌‌کند و کسى در قلمرو جامعه انسانى، مورد استثمار قرار نمى‌‌گیرد و هر انسانى هرچند ضعیف و ناتوان به حقوق خویش بدون هیچ مانعى دست مى‌‌یابد. لازمه تفکیک‌‌ناپذیر حاکمیت مستضعفان همین است. گرچه انقلابهاى بشرى این چگونگى را وعده داده‌‌اند; اما در ظرف عینیت و عمل چندان تحقق نیافته است و یا تحققى فراگیر و پایدار نداشته است. آن دورانى که این وعده انسانى، بى‌‌کم و کاست در متن زندگیها نمودى آشکار خواهد داشت و فراگیر و همگانى خواهد شد; در دوران حاکمیت مستضعفان است و معناى حاکمیت مستضعفان که وعده الهى در انقلاب آخرالزمان است همین است.

انسان در رابطه خود با طبیعت نیز همواره راه ناهنجارى را پیموده و به استفاده بى‌‌رویه و نابهینه دست زده است و ناهنجارى در رابطه با طبیعت از جهاتى رخ داده است.

نخست اینکه در گذشته و اکنون اجتماعات انسانى، طبقات با در دست‌‌داشتن امکانات و ابزارهاى مناسب، بیش از اندازه از منابع طبیعى بهره‌‌بردارى کرده و به شادخوارى و اسراف رو مى‌‌آورند و به تعبیر قرآن اهل اسراف و زیاده‌‌روى مى‌‌شوند و این روش در زندگى به‌‌طور طبیعى موجب محرومیت گروههاى زیادى در جامعه مى‌‌گردد. زیرا که منابع و کالاها محدود است و شادخواریها موجب کمبود مى‌‌گردد واین موجب محرومیت افراد و طبقاتى است. مثلا آبهاى شیرین کاملا محدود است، مواد شایسته براى تغذیه انسان، محدود است و بدینسان. و هرگاه طبقات مرفه بر اساس رابطه ظالمانه با محیط و طبیعت‌‌به بهره‌‌بردارى بى‌‌رویه و لذت‌‌پرستانه، به مصرف زیاد روى آورند ظلم و زیان جبران‌‌ناپذیرى به یست‌‌سالم دیگر انسانها وارد مى‌‌سازند و انقلابهاى فراگیر و اصولى باید در نوع این رابطه دگرگونى پدید آورند و به تصحیح آن همت گمارند به طورى که زیربناى بسیارى از روابط درست دیگر است و بدون تصحیح آن روابط ظالمانه دیگر تصحیح نمى‌‌شود.

دیگر اینکه انسانهاى متمکن که به قدرت سرمایه و ابزار مجهزند به استفاده نابهینه و ویرانگر از منابع طبیعى دست مى‌‌زنند و این استفاده نابهینه بر اساس محدودیت منابع، زمینه‌‌ساز بیدادى خانمانسوز بر همه بشریت مى‌‌گردد. زیرا که زمین مادر هستى و مهد و گهواره زیست مناسب همه افراد انسانى است و با بهره‌‌بردارى بهینه و صرفه‌‌جویانه زیست‌‌بومى مناسب‌‌براى‌‌همه‌‌انسانها خواهد بود و کالاها و مواد آن به همه انسانها مى‌‌رسد و نیاز همگان را بر مى‌‌آورد; لیکن با استفاده نابهینه و تخریب طبیعت، محیط زیست ناسالم مى‌‌شود و کالاها و منابع آن نیز پاسخگوى نیاز همگان نخواهدبود.از این رو، ظلمى‌‌فراگیر رخ‌‌مى‌‌دهد که موجب تباهى و نابسامانى در زیست اکثریت جامعه بشرى مى‌‌گردد آنچنان که امروزه این حقیقت تلخ، بروشنى مشهود است و به صورت فاجعه بشرى در سطح اجتماعات انسانى درآمده است.

در دوران حاکمیت مستضعفان این دو جریان انحرافى از ریشه مى‌‌خشکد، زیرا روحیه استضعاف و استضعاف‌‌گرایى و حاکمیت این قشر، سدى آهنین بر سر راه هر ستم و ناروایى است و این دو ناهنجارى و ناروایى که یکى در مصرف افزون از حد و دیگرى استفاده نابهینه از منابع و در نتیجه ویرانى و تباهى محیط زیست انسانها است، با ماهیت‌‌حاکمیت مستضعفان ناسازگار است و در آن دوران و با انقلاب راستینى که در رابطه انسان با طبیعت و با نعمتهاى الهى رخ مى‌‌دهد، طبقه حاکم از هر گونه استفاده زیاد و نابهینه دورى مى‌‌کند واین روحیه را در سراسر اجتماعات مى‌‌گستراند و انسانهارا از کمبودها و نابسامانیهاى زندگى رهایى مى‌‌بخشد و محیط و طبیعت‌‌خدادادى را چنانکه خدا آفریده ارزانى همگان مى‌‌کند.

آرى، حاکمیت مستضعفان که به معناى حاکمیت معیارهاى درست انسانى است، تحولاتى ریشه‌‌اى در همه ابعاد زندگى پدید مى‌‌آورد و در نتیجه زندگى راه درست‌‌خویش را مى‌‌یابد و انسانها همه به زیستى شایسته دست مى‌‌یابند و محیط طبیعى و منابع آن از هرگونه تخریب و تباهى مصون مى‌‌ماند و چنان دورانى پیش‌‌مى‌‌آیدکه‌‌انتظارهمه‌‌انسانهااست.

نیز مستضعفان طبق وعده الهى دین واحد الهى را بر اجتماعات حاکم مى‌‌سازند و با تئوریهاى دینى جامعه انسانى را دگرگون مى‌‌کنند و این پندار واهى و پوچ را که ادیان الهى به دنیا کارى ندارند و تنها به مسائل آخرتى مى‌‌پردازند، کنار مى‌‌زنند و ثابت مى‌‌کنند که دین خدا در همه ابعاد حیات انسانى نقش اصلى را بر عهده دارد و مادیت و معنویت و بعد این دنیایى و آن جهانى زندگى انسان را سامان مى‌‌دهد و دین در متن زندگى است و نه جدا از آن و این موضوع در اصل عقیده به موعود آخرالزمان کاملا نهفته است که موعود آخرالزمان براى گسترش عدالت در جامعه‌‌هاى انسانى قیام مى‌‌کند و اوضاع ستمبار و آشفته زندگى بشرى را از میان مى‌‌برد و دنیاى مردم را به نظم مى‌‌آورد چنانکه آخرت ایشان را.

بنابراین اندیشه حذف دین از زندگى دنیایى و تبعید دین به حوزه مسائل آخرتى، با عقیده به موعود آخرالزمان بکلى ناسازگار است. چون بیشترین تاکیدى که در تعالیم اسلامى موضوع آخرالزمان بر آن شده است عدالت اجتماعى است نه اصل خداباورى یا پرهیزپیشگى شخصى و درونى و روحى حتى مى‌‌توان گفت که صفت‌‌بارز و آشکار و عمومى که در اکثریت قاطع تعالیم ما درباره موعود آخرالزمان بدان اشاره شده موضوع عدل و عدالت است (3) و دین یک حقیقت این دنیایى

است و به زندگى مردم در متن جامعه‌‌هاى انسانى نظر دارد و مشکلى است که انسانها هنوز براى آن راه حلى عملى و عینى نیافته‌‌اند. بنابراین‌‌درپرتو حاکمیت مستضعفان، دین نقش اصلى خویش را ایفا مى‌‌کند و به متن زندگیها و به ژرفاى آن گام مى‌‌گذارد و ریز و درشت مسائل فردى، خانوادگى و اجتماعى را در هر مقوله و زمینه، سامان مى‌‌بخشد و اندیشه‌‌هاى ضددینى را که به تبعید دین از متن زندگى پرداخته‌‌اند، رسوا مى‌‌کند.

آنچه تا کنون گفته شد، تبیین برخى از ابعاد این آیه کریمه است که از دوران آخرالزمان و موعود آن سخن گفته است. روشنتر از این آیه که در زمینه حاکمیت دین بر کل اجتماعات انسانى است و به انقلاب نهایى و جهانى موعود آخرالزمان اشاره دارد، آیه دیگرى است درباره همین موضوع یعنى حاکمیت طبقه مستضعف در دوران موعود آخرالزمان:

«وعدالله الذین امنوا منکم و عملوالصالحات لیستخلفنهم فى الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذى ارتضى لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا...» (4)
خداوند آنان را که ایمان آوردند از شما و نیکى‌‌ها کردند، وعده داد که بیقین ایشان را در زمین خلیفه کند، چنانکه آنان را که از پیش بودند خلیفه ساخت و دینشان را باز بگستراند، آن دین که بپسندید براى آنان و هم آنان را از پس بیمى که دارند، بى‌‌بیمى دهد و ایمنى...

در این آیه کریمه از خلافت‌‌بر زمین در پرتو تمکن و قدرت دینى سخن رفته است که مؤمنان صالح فرمانروایان زمین مى‌‌شوند و در پرتو ایمان و باور دینى و حاکمیت‌‌بخشیدن به اصول و فروع دین، به ساختن جامعه‌‌اى انسانى مى‌‌پردازند و انجام تاریخ انسان پس از آنهمه نابسامانیها و ناهنجاریها به سامانى الهى و دینى مى‌‌رسد. پس در همین زیست فیزیکى و دنیایى، آنکه آخرین حرف را مى‌‌زند و پناه راستین بى‌‌پناهان تاریخ مى‌‌گردد و انسانهاى دربند و مظلوم را رهایى مى‌‌بخشد حاکمیت دینى و تفکر الهى است و میداندار اصلى و نقطه پایان تاریخ به دست دین و تفکر دینى است نه به دست تفکر ظالمانه سرمایه‌‌دارى غربى و نه اصول مادى کمونیستهاى شرقى. که این هر دو در تجربه و عمل از سامان‌‌بخشى به محدوده کوچکى از جامعه‌‌هاى انسانى، درمانده‌‌اند و در بند کوچکترین و نازلترین تمایلات خودخواهى و خودپرستى گرفتارند.

محور دیگرى که در حاکمیت مستضعفان نهفته است مبارزه با سرمایه‌‌دارى است. زیرا طبقه حاکم که در عینیت و عمل با تمام وجود خویش استضعاف و محرومیت را لمس کرده‌‌اند و از مشکلات آن احساسى راستین دارند، هیچ‌‌گاه با سرمایه‌‌دارى سازش نمى‌‌کنند و میدان را براى یکه‌‌تازیهاى قشر مرفه و شادخوار باز نمى‌‌گذارند و همه راههاى نفوذ آنان را در بخشهاى حیاتى جامعه سد مى‌‌کنند. این ماهیت راه و کار مستضعفان است که هیچ‌‌گاه با عامل اصلى محرومیت کنار نیایند و ریشه آن را در جامعه بشرى بخشکانند و این راهى است که از آغاز نهضتهاى انبیا مورد نظر بوده است. چنانکه قرآن کریم همواره این بعد از قیام پیامبران را ترسیم کرده است که با طاغوتان و سلطه‌‌طلبان مالى درگیر شدند همان سان که با سلطه‌‌طلبان سیاسى و نظامى. در قرآن کریم مى‌‌خوانیم:

«و لقد ارسلنا موسى بایاتنا و سلطان مبین الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر کذاب‌‌» (5)
ما موسى را با آیات خود و حجتى آشکار فرستادیم به سوى فرعون و هامان و قارون گفتند که او جادوگرى دروغگو است.

روشن است که از جمله اهداف این پیامبر الهى چنانکه سرنگونى نظام سیاسى فرعونى‌‌است، سرنگونى نظام سرمایه و ثروت‌‌اندوزى نیز هست که سمبل آن در آن روزگار قارون بوده است.

آرى در آن دوران سراسر عدل است که سرمایه‌‌دارى و سلطه آن بر جامعه‌‌هاى بشرى پایان مى‌‌یابد و توده‌‌هاى مظلوم بشرى از زیر یوغ سلطه این طبقه زالوصفت رهایى مى‌‌یابند و هرگونه بهره‌‌کشى ظالمانه از میان مى‌‌رود و استثمار، این پدیده شوم، ره نیستى و زوال مى‌‌پوید و این لازمه طبیعى حاکمیت طبقه پایین و مستضعف است که به دوران سیاه ظلم قشرى اندک بر توده‌‌هاى عظیم انسانى پایان دهد

پى‌نوشتها:

1.سوره واقعه (56)، آیه?3.

2. سوره قصص (28)، آیه 5.

3. به کتاب «عصر زندگى?» فصل «عدالت اجتماعى?» از نویسنده رجوع شود.

4. سوره نور (24)، آیه?56.

5. سوره غافر (40)، آیات 24-23.



نظر

+ نوشته شده در دوشنبه 89/11/18 ساعت 5:8 صبح توسط داوود سیف الهی

1. مدینة عدل
 عدالت، واژه‌ای غریب نیست امّا حقیقتی قریب هم نیست. سده‌ها و هزاره‌های بسیاری است که بشر با این رؤیا روز و شب کرده لیکن جز زور و اختناق و ظلم و بیداد نصیبی نبرده است.
امّا می‌دانیم، هرچه بر شمارة اوراق تاریخ افزون گردد، از شمارة انتظارمان خواهد کاست و این، همان چراغ امیدی است که قرن‌هاست در دل انسان‌ها به عشق آمدن آن منجی، روشن و افزون است. به عشق او، که نامش «عدل» است:
السلام علی العدل المشتهر.
کلامش عدل است و راهش عدل. او که حکومتش، حکومت عدالت است و این گمشدة بشریت را در فرجام تاریخ به او باز خواهد گرداند.
در خصوصیات قیام و حکومت امام زمان(ع) هیچ ویژگی به اندازة عدالت و قسط روشنی و نما ندارد و این نشان از برجستگی این مهم در سازمان مدینة فاضلة اسلامی در دوران ظهور دارد.
نام «عدل» که بر آن مولا نهاده‌اند، در واقع ترجمان کامل رسالت اوست.
نویسندة مکیال‌المکارم، در اثر شریف خود، در این رابطه چنین می‌نویسد:
عدالت، آشکارترین صفات نیک آن امام است. برای همین [آن بزرگوار] در دعای شب‌های رمضان، «عدل» نامیده شده است:
خداوندا به ولی امر خود که قیام کننده و ... و عدل مورد انتظار همه است، درود فرست.1
و در جای دیگر، همین عنوان را به گونه‌ای دیگر می‌یابیم:
اوّل العدل و آخره2.
السّلام علی القائم المنتظر و العدل المشتهر.3
در مدینة فاضلة اسلامی و در بستر ظهور آن منجی نیز، همه جا سخن از عدالت و قسط است. سخن از لبریز شدن زمین از عدل و داد است. دامنة عدالت او تا اقصی نقاط منزل و زوایای ناپیدای جامعه گسترده است حتی عدالت و دادگری همچون گرما و سرما در درون خانه‌های مردمان نفوذ می‌کند و مأمن وجود آنان را سامان می‌بخشد؛4 و در روایات ظهور، عدالت چنان عطش‌برانگیز و سیری‌ناپذیر و فراموش‌نشدنی ترسیم گردیده است که انسان را در این گمان می‌افکند که اصولاً جهان برای رسیدن به این نقطه و فرجام، باقی مانده است و برنامه و تنظیم متعمّدانة الهی بر این است که آخرین سطور تاریخ، با برگ‌های دادخواهی به انجام رسد و خداوند چنان بر این مهم تأکید دارد که اگر حتی یک روز از عمر دنیا باقی مانده باشد، او آن را چنان طولانی خواهد کرد5 تا آن رؤیای موعود مردمان از راه رسد و درخت عدالت را بر ضمیر آگاه تشنگان بکارد و جامعة بشری را با آن گمشدة خویش رو به رو سازد. زمین را از عدل و قسط سیراب کند و آن قدر بر بادة عدالت بیافزاید که جان آدمیان از آن مدهوش گردد.
در سایة این عدالت، هیچ انسانی در قید بندگی و بردگی باقی نمی‌ماند.6 حقوق به یغما رفتة انسان‌ها به آنها بازمی‌گردد.7 بندهای پیدا و ناپیدای بندگی از سر و گردن انسان‌ها بازمی‌گردد و زمینة استثمار انسان از انسان به کلی برچیده می‌شود.8
کارگزاران ظلم و بیداد، مورد بازخواست قرار می‌گیرند. قاضیان و حاکمان خلافکار، از مسئولیت خویش، عزل می‌شوند و زمین، از هر نوع خیانت و نادرستی پاک می‌گردد.9
گردنکشان و مستکبران در هم کوبیده می‌شوند و محرومان و مستضعفان در استرجاع حق خویش کامیاب می‌گردند.10 دیگر نالة هیچ مظلومی در گلو خفه نمی‌گردد، اشک و آه دل‌سوخته‌ای بلند نمی‌گردد، هیچ انسانی گرسنه سر بر بالین نمی‌گذارد و هیچ محرومی با کینه و دغدغة ناامنی، روزگار سپری نمی‌کند.
اینها افسانه نیست بلکه به راستی تمام آن چیزی است که بر ما وعده داده‌اند و ما را در انتظار آن به برترین عبادت فرا خوانده‌اند که انتظار آمدن او انتظار گام‌های عدالت است.

2. مدینة رفاه

مدینة فاضلة اسلامی، مدینة رفاه و آسایش همگانی است. رفاه و تنعم بدان‌سان که دیگر نیازمند و صاحب حاجتی در سطح جامعه یافت نمی‌شود. یک دلیل مهم بر این امر، توزیع عادلانة ثروت‌ها و منابع است. در شهر عدالت که حقوق انسان‌ها محور توجه و برنامه‌ریزی است، بالطبع بذر این توجه محصولی چون رفاه و برخورداری همگانی از مواهب الهی در پی خواهد داشت. هم در تعالیم دینی و هم در آموزه‌های علمی و تجربی بشر، به روشنی، به این واقعیت راه برده‌ایم که در صورتی جامعه از غنا و بهره‌مندی عمومی سرشار خواهد گشت که پیشاپیش از عدالت سیراب گردیده باشد و مشکل کشورها در حال حاضر و در قرون و اعصار متمادی، کمبود منابع و مواهب طبیعی بر گسترة خاک نبوده، بلکه توزیع ناعادلانة آنها بوده است.
آنچه در روایات ظهور در این خصوص آمده است، نشان می‌دهد که خواست‌ها و آرزوهای مادی انسان، در جدول توجهات آرمان‌شهر اسلامی، نه تنها از یاد برده نشده، بلکه حتی در صدر توجه و عنایت قرار گرفته است و انسان‌ها، به دلیل داشتن چنین خواست‌هایی، نه تنها مورد نکوهش قرار نگرفته‌اند، بلکه بر توجه خداوند در پاسخ به این خواهش‌ها تأکید فراوان رفته است.
پیامبر گرامی خدا(ص) می‌فرماید:
در امت من، مهدی قیام کند... و در زمان او، مردم به چنان نعمت و برخورداری و رفاه دست یابند که در هیچ زمانی دست نیافته باشند. ‍[و این رفاه شامل تمامی انسان‌ها خواهد بود] چه نیکوکار و چه بدکار. آسمان مکرر بر آنان ببارد [کنایه از وفور مواهب طبیعی] و زمین چیزی از روییدنی‌های خود را پنهان نسازد.11
در روایات دیگر، سخن از کثرت مال12، وفور نعمت، باران‌های پی در پی، سبکباری و رهایی از بارهای سنگین زندگی، آسودگی از رنج طلب کردن و نیافتن، سخن از ادای قرض تمام مقروضان و ادای دین تمام صاحبان دین است؛ سخن از بی‌نیازی تمام انسان‌هاست و سخن از بذل و بخشش امام(ع) بر همگان است به طوری که از طلب مال و بخشش دیگران بی‌نیاز گردند. در آنجا سخن از عمران و آبادی تمام عرصة خاک است، به گونه‌ای که چون آن حضرت قیام کند همة خرابی‌ها را آباد کند،13 تمامی سطح زمین را از سرسبزی و نشاط و طراوت بپوشاند،14 گنج‌ها و معادن زمین، همگی مورد استخراج قرار گیرند و زمین، آنچه را که در درون مخفی داشته، برای رفاه و آسایش انسان‌ها به دست او خواهد سپرد.15

3. مدینة امن اسلا
م
به اعتقاد روان‌شناسان از مهم‌ترین نیازهای اساسی بشر که در هرم نیازهای وی جایگاه ویژه‌ای دارد، نیاز به امنیت است. البته این نیاز در ابعاد مختلفی تجلی می‌یابد؛ امنیت اخلاقی، امنیت اقتصادی، امنیت حقوقی، امنیت اجتماعی و خانوادگی و ... آنچه از حجم زیادی از روایات ظهور برمی‌آید، نشان می‌دهد که مدینة فاضلة اسلامی، شهر امن و سلام است، آن هم امنیت در معنای واقعی و در تمامی ابعاد آن. در روایتی از امام صادق(ع) در تفسیر آیة شریفه:
خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند، وعده داده است که حتماً آنان را در زمین جانشین [خود] قرار دهد... و بیمشان را به ایمنی مبدل گرداند.16
می‌فرماید:
[این آیه] در مورد قائم و یارانش نازل شده است.17
یعنی انسان‌ها در آن موعد شریف است که می‌توانند، با قلبی آسوده و فارغ از هرگونه دغدغة اقتصادی، حقوقی، اخلاقی و اجتماعی، سر بر بالین آرامش بگذارند و زندگانی دنیا را دور از خطرهای دلهره‌آمیز همیشگی ببینند. بنابراین گردنه‌های پرخطر و پرنشیبی که در زندگی هر انسان به واسطة روابط نادرست حاکم در اجتماع پدید می‌آید، در آرمان‌شهر اسلامی جایگاهی ندارد. این نیز سعادتی است زمینی در یک شهر آرمانی و آسمانی.

4. مدینة تربیت

پیش از این یادآور شدیم که تمدن غرب اساس پیشرفت خویش را بر مبنای توجه به انسان پایه‌گذاری کرده و انسان محوری و انسان‌مداری، جزء نرم‌افزارهای اساسی در پیشرفت غرب محسوب می‌گردد امّا همان انسان که مقصود و غایت پیشرفت تلقی شده، در تمامیت وجودی‌اش، در این تمدن فراموش شده و بحران تمدن غرب، در ابعاد مختلف اخلاقی، اجتماعی و تربیتی آن، مؤید این غفلت و ناکامی است. انسانی که فقط از یک سو نظاره شد و تنها ابعاد مادی او، در محاسبه آمد؛ انسانی کاریکاتوری و ابتر است که بالطبع نمی‌توان او را در عالم خارج انسان نامید و مشکل غرب در همین سوء تفاهم کوچک است!
چندین قرن است که برای آسایش تن، هر چه فرمول اقتصادی و سیاسی به یاد داشته‌اند و هرچه امکانات عملی و تکنیکی در اختیار داشته‌اند به استخدام درآورده‌اند تا شاید بتوانند آسایش این جهانی انسان را به او بازگردانند؛ حال آنکه او پس از این همه تلاش، هیچ‌گونه آرامشی در خود نمی‌یابد، جهان را تنگ و تاریک و سرد می‌بیند و در آن احساس حقارت و پوچی می‌کند و این جریان، به اعتقاد منتقدان درون این نظام، جز به نابودی انسان نمی‌انجامد18 و این آن چیزی است که باید آن را انسان‌مداری واژگونه یا انسان‌گرایی نسیان‌گرانه نامید.
امّا در آرمان‌شهر اسلامی، همان‌گونه که ترسیم کردیم، فقط سخن از آسایش تن نیست. فقط سخن از وفور ثروت و رفاه مادی نیست. در تصویر مهندسان این مدینه، انسان فقط تن نیست، بلکه موجودی است دارای ابعاد مختلف که تکامل و رشد او در گرو رشد متوازن تمامی آن ابعاد است و آن بهشت زمینی تحقّق نمی‌یابد، مگر آنکه بارقه‌ای از آسمان نیز در آن حلول کند. تربیت و پژوهش روح انسان‌ها و توجه به اخلاق و فضایل روحی که از اساسی‌ترین برنامه‌های ظهور است، در همین راستا معنی می‌یابد. مدینة فاضله، در عین حالی که شهر عدالت است، شهر رفاه است و شهر امنیت. در عین حالی که شهر تربیت است، شهر سجایا و فضایل انسانی است. در آن محیط، انسان‌های صالح تربیت می‌یابند تا جامعه‌ای آرمانی و صالح بنا سازند. در آنجا، در کنار دست‌یابی انسان‌ها به غنای مالی، از غنای قلبی و روحی بهره‌مند می‌گردند.19 و در کنار اتمام نعمت و وفور ثروت، به اکمال اخلاق و فضیلت‌های انسانی راه می‌یابند.20 کینه‌های اخلاقی از قلب‌ها ریشه‌کن می‌گردد21 و دروغ و تزویر و نامردمی، در روابط اجتماعی، جای خود را به یک‌رویی و یک‌رنگی می‌بخشد و به واقع در چنین بستری است که رفاه و عدالت و امنیت نیز معنا، مفهوم و حقیقت خویش را باز می‌یابند و جز با این نگرش همه‌جانبه به انسان و در کنار هم چیدن اجزای حقیقی او در برابر هم، نمی‌توان به تعبیر رؤیای همیشگی انسان در تأسیس آرمان‌شهر انسانی پرداخت.

5. مدینة علم

دورة ظهور، دوران گسترش علم و دانایی است و مدینة فاضلة اسلامی، مدینة‌العلم است. با آمدن آن منجی حقیقی همان‌گونه که ظلم و بیداد جای خود را به عدل و دادگری می‌سپارد و همان‌گونه که نابسامانی‌های مختلف اجتماعی به سامان می‌گراید، به همان ترتیب نیز دانایی و فرزانگی جانشین جهل و نادانی می‌گردد و جهان از نور عقل و دانش آکنده می‌گردد.22
او می‌آید تا همان‌طور که جهان را لبریز از عدالت می‌سازد، از دانایی و فرزانگی نیز سیراب سازد. نیروهای عقلانی مردم را تمرکز بخشد و خردها و دریافت‌های آنان را به کمال رساند.23 علوم و دانش‌هایی که در طول اعصار و قرون در پشت پرده‌ها، مکنون مانده، پراکنده سازد و مرزهای دانایی و یادگیری را تا سراپردة منازل و تا اعماق وجود تک تک انسان‌ها، اعم از زن و مرد، گسترش بخشد.24

6. مدینة مستضعفان

از ویژگی‌های مهم عصر ظهور جابجایی قدرت و تغییر در ساختار آن است. حکومت در مدینة فاضله، مدافع مردم محروم و مستضعف جامعه است. آنان که پیش از ظهور، بار سنگین فقر و بیچارگی و نامردمی را تحمل کرده‌اند و اکنون در راستای اجرای عدالت باید به حق مسلّم خویش در وراثت و پیشوایی زمین دست یابند.25
آنچه گذشت، برجسته‌ترین ویژگی‌های مدینة موعود در عصر ظهور است که می‌توان در فرصت‌های بلندتر، بر شمار عناوین اصلی و به زیرمجموعه‌های آنها افزود، لیکن در این مجال، به همین مختصر بسنده می‌کنیم.

نتیجه

مشاهده کردیم که ما در اندیشة جامع دینی بر یگانگی دنیا و آخرت و جسم و جان انگشت تأکید می‌نهیم و جایگاه و احکام این امور را از هم تفکیک نمی‌سازیم. به انسان به عنوان یک واحد حقیقی نظر داریم و در هر طرح و برنامه رشد موازی و متوازن او را پی می‌جوییم. در مدینة فاضلة اسلامی در سرلوحة طرح و برنامة آسمانی آن با کمال شگفتی با یک آرزوی زمینی رو به رو می‌شویم، با عدالت و در کنار آن رفاه و آسایش و امنیت و برخورداری از مواهب طبیعی.
تعالیم دینی در زندگی زمینی ما مصرّانه ادعای دخالت و تصمیم‌گیری دارند و آرزوهای زمینی ما به طور جدّی، مورد توجه آنهاست. امّا این همه را در مصاحبت با دیگر ابعاد وجودی انسان می‌طلبند. بر این اساس است که مدینه فاضلة اسلامی، علاوه بر این که مدینة عدالت، رفاه و امنیت است، مدینة علم، عقلانیت، تربیت و انسان‌پروری نیز هست. یعنی همان عناصری که نبود آنها در تفکر لائیک غربی، باعث به وجود آمدن بحران جدید تمدن غرب گشته است و این تمدن را به رغم  پیشرفت‌های چشمگیر مادی در مسیر تحقق سعادت انسانی ناکام گذارده است.
در انتهای نوشتار تأکید می‌کنیم که در بحث توسعة اسلامی به طور کامل می‌توان از ویژگی‌هایی که در مورد مدینة فاضلة اسلامی بر شمرده‌ایم، استفاده کرد و اگر چه مطالب عنوان شده، بیشتر جنبة کیفی داشت لیکن می‌توان با مشارکت صاحب‌نظران در زمینه‌های مختلف ـ به ویژه در زمینة جامعه‌شناسی و اقتصاد ـ بر ظرفیت‌های کمّی آن نیز دست یافت.

پی‌نوشت‌ها:
1. موسوی اصفهانی، میرزا محمد تقی، مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم، ص 118.
2. صدوق، محمدبن علی بن الحسین بابویه، کمال الدّین و تمام النّعمه، ص 120.
3. قمی، عباس، مفاتیح الجنان، زیارت حضرت صاحب الزمان.
4. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 52، ص 362.
5. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، همان، ص 318.
6. مجلسی، محمدباقر، همان، ج 52، ص 224 و 225.
7. همان، ج 52، ص 57.
8. همان.
9. همان، ج 51، ص 57.
10. سورة قصص (28)، آیة 5.
11. مجلسی، محمدباقر، همان، ج 51، ص 78.
12. همان، ص 88.
13. صدوق، محمدبن علی بن الحسین ابن بابویه، همان، ص 331.
14. مجلسی، محمدباقر، همان، ج 10، ص 104.
15. همان.
16. سورة نور (24)، آیة 55.
17. نعمانی، کتاب الغیبة، ص 240.
18. دو پاسکیه، روژه، اسلام و بحران عصر ما، ترجمة دکتر حسن حبیبی، صص 21 ـ 18.
19. مجلسی، محمدباقر، همان، ج 84، ص 51.
20. همان، ص 123.
21. صافی گلپایگانی، لطف‌الله، منتخب الأثر، ص 374.
22. مجلسی، محمدباقر، همان، ج 75، ص 239.
23. حکیمی، محمد، عصر زندگی، ص 223.
24. نعمانی، همان، ص 239.
25. سورة قصص (28)، آیة 5.


نظر

+ نوشته شده در دوشنبه 89/11/18 ساعت 5:2 صبح توسط داوود سیف الهی

سؤال این است که آیا مراد از مستضعفان در دولت مهدوی، استضعاف اقتصادی است؟ آیا دولت مستضعفان یعنی دولت فقیران و پا برهنگان؟ آیا حکومت موعود، حکومت همین گروه است؟ هر چند ممکن است و به احتمال زیاد چنین است که دولتمردان حکومت مهدوی، در مقایسه با مستکبران و صاحبان زر و زور، از موقعیت اقتصادی ضعیف‌تری برخوردارند، امّا سؤال این است که آیا بر اساس قاعدة «وصف مشعر به علیت است»، استضعاف اقتصادی آنان دلیل بر حاکمیت یافتن آنان است؟


از جمله مسائل مهمی که در اندیشة مهدویت مطرح می‌شود، دولت مهدی است. این مسئله دامنة گسترده و ابعاد گوناگونی دارد. در ادبیات دینی، به ویژه ادبیات شیعه، تعبیرهای مختلفی از این دولت شده که هر کدام به جنبه‌ای از جنبه‌های متعدد حکومت مهدوی اشاره دارد. برخی از این تعبیرها عبارتند از:

ـ «دولت جهانی» که اشاره به قلمرو حکومت حضرت و جهان‌شمولی آن دارد.
ـ «دولت عدالت» که اشاره به محور بودن عدالت، رفع فساد و بسط عدالت در زمان حاکمیت این دولت دارد.
ـ «دولت کریمه» که اشاره به محور بودن کرامت انسان و احیای عزت انسانی در این دولت دارد.
ـ «دولت صالحان» که اشاره به صالح بودن صاحب قدرت در این حکومت دارد.
ـ «دولت حق» که اشاره به حق‌مداری این دولت و نتیجة آن یعنی بسط حق و رفع باطل است.
ـ «دولت امنیت» که اشاره به فراگیری رفاه در پهنة زمین است.
ـ و «آخرین دولت» که اشاره به حاکمیت این دولت پس از به قدرت رسیدن همة ایده‌های بشری و اثبات ناکارآمدی آنان در اجرای عدالت است.
از دیگر تعبیرهایی که بسیار به کار رفته و کمتر به معنای آن توجه شده، تعبیر «دولت مستضعفان» است. این تعبیر، برگرفته از آیة پنجم سورة قصص است که خداوند متعال می‌فرماید:
و ما بر آن هستیم که بر مستضعفان روی زمین نعمت دهیم و آنان را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم.1

  • مراد از استضعاف چیست؟
پیش از هر چیز باید به این قاعده توجه کرد که «وصف، مشعر به علیت است.» بر اساس این قاعده، در مواردی که به جای ذکر نام چیزی یا کسی، وصف آن به کار برده می‌شود، این وصف بیانگر علت است. در آیة مورد بحث، به جای نام دولتمردان، وصف آنان (استضعاف) بیان شده است. از این رو واژة استضعاف واژه‌ای محوری و بیانگر علت است. به همین سبب باید مفهوم استضعاف در ادبیات دین به درستی مشخص گردد. استضعاف در معارف دین، اقسامی دارد که باید آنها را بررسی کرد تا مشخص شود که مراد از استضعاف در این بحث چیست.2 این واژه در معارف دین به سه معنا به کار رفته است که در ادامه به آنها می‌پردازیم.

یکی از اقسام استضعاف «استضعاف اقتصادی» است. قسم دیگر از اقسام استضعاف «استضعاف فکری» است. در این رویکرد، مراد از مستضعف کسی است که از نظر فکری و عقیدتی در موقعیت ضعیف‌تر قرار دارد و بدون اینکه غرضی داشته باشد، از فهم و درک حقیقت ناتوان است.3

استضعاف در معارف دین معنای دیگری دارد و آن «استضعاف اجتماعی» است. استضعاف اجتماعی یعنی ضعیف بودن موقعیت اجتماعی. در اینجا سخن از اقتصادی یا فکری نیست، بلکه سخن از ضعف موقعیت اجتماعی است. اگر فردی مورد توجه جامعه قرار نگیرد و یا ایده‌ای مورد قبول قرار نگیرد، هر چند هم حق باشد، اما به لحاظ اجتماعی در ضعف قرار دارد.

به بیان دیگر، در مباحث سیاسی ـ اجتماعی از یک منظر با دو پدیده به نام‌های«اقتدار اجتماعی» و «استضعاف اجتماعی» رو به رو هستیم و این بدان جهت است که گاهی فرد یا ایده‌ای با «اقبال اجتماعی» رو به رو می‌شود؛ به همین سبب فراگیر می‌شود و تمام برنامه‌ها و تلاش‌های جامعه بر اساس آن شکل می‌گیرد. این وضعیت اقتدار اجتماعی نامیده می‌شود، چون آن فرد یا ایده، «توان اجتماعی» برای تحقّق را یافته است.

اما در مقابل گاهی فرد یا ایده‌ای با «انکار اجتماعی» رو به رو می‌شود، از همین رو، منزوی می‌گردد و آراء و اندیشه‌هایش در جامعه جایی پیدا نمی‌کند. این وضعیت استضعاف اجتماعی نامیده می‌شود، چون آن فرد یا ایده‌ دچار «ضعف اجتماعی» است و به عبارتی جامعه آن را تضعیف کرده، در موضع ضعف قرار داده و لذا توان «تحقق اجتماعی» را نیافته است.

قرآن کریم در داستان گوساله‌پرست شدن قوم حضرت موسی(ع) و گفت‌وگوی آن حضرت یا برادر خود، هارون، پدیدة استضعاف اجتماعی را به خوبی بیان کرده است. در حقیقت، مفهوم استضعاف و دولت مستضعفان را باید با توجه به این بخش از آیات قرآن کریم تحلیل کرد، نه آیات و روایات استضعاف اقتصادی یا فکری. در نبود حضرت موسی(ع) هارون عهده‌دار زمامداری جامعه بود. در این میان قصة سامری و گوساله‌پرست شدن مردم اتفاق افتاد. وقتی حضرت موسی(ع) پس از ده روز تأخیر از کوه طور و مناجات با خدا و اخذ لوح‌های هدایت بازگشت، با جامعة گوساله‌پرست مواجه شد.

حضرت موسی به شدت ناراحت شد و افسوس خورد و سر و ریش برادر خود ـ هارون ـ را گرفت و با لحنی توبیخی فرمود که چرا از فرمان من سرپیچی کردی؟4 شما مردم در نبود من بد جانشینانی برای من بودید. حضرت هارون در جواب برادر خود پاسخی می‌دهد که مفهوم استضعاف اجتماعی و نقش آن را در ناکامی خود نشان‌ می‌دهد ایشان می‌گوید:
همانا مردم مرا تضعیف کردند.6

آیا مردم حضرت هارون را فقیر کردند که ایشان نتوانست به رسالت خود عمل کند؟ بدیهی است که علت ناکامی حضرت هارون، نه در استضعاف اقتصادی ایشان بود و نه در استضعاف فکری، بلکه دلیل آن استضعاف اجتماعی بود که به موجب آن مردم دیگر از ایشان اطاعت نکردند و از سامری فرمان بردند.

  • آیا دولت مستضفعان یعنی دولت پا برهنگان؟!
سؤال این است که آیا مراد از مستضعفان در دولت مهدوی، استضعاف اقتصادی است؟ آیا دولت مستضعفان یعنی دولت فقیران و پا برهنگان؟ آیا حکومت موعود، حکومت همین گروه است؟ هر چند ممکن است و به احتمال زیاد چنین است که دولتمردان حکومت مهدوی، در مقایسه با مستکبران و صاحبان زر و زور، از موقعیت اقتصادی ضعیف‌تری برخوردارند، امّا سؤال این است که آیا بر اساس قاعدة «وصف مشعر به علیت است»، استضعاف اقتصادی آنان دلیل بر حاکمیت یافتن آنان است؟ اگر وعدة خداوند حاکمیت پابرهنگان باشد، باید پابرهنه‌ترین و گرسنه‌ترین مردم جهان موضوع این وعده باشند، و آنان جز بخش‌هایی از مردم آفریقا نیستند! آیا آنان حکومت موعود را تشکیل می‌دهند؟ و آیا علت غیبت حضرت، ثروتمند بودن مردم و نبود فقر و پابرهنگی در حدّ استاندارد لازم برای تشکیل چنین حکومتی بوده است؟! و آیا برای تبدیل غیبت به ظهور، باید راهبرد دولت پابرهنگان را در پیش گرفت و به فقر دامن زد تا مقدمات ظهور دولت‌ پابرهنگان فراهم شود؟! روشن است که استضعاف اقتصادی نمی‌تواند مفهوم استضعاف در دولت مستضعفان را توضیح دهد.

  • آیا دولت مستضعفان یعنی دولت ناتوانان فکری؟!
بر اساس برخی روایات، استضعاف فکری به معنی ناتوانی در تشخیص اختلافات فکری مردم و داوری میان آنان است.6 لذا سؤال این است که آیا مراد از استضعاف، استضعاف فکری است؟ آیا مراد از دولت مستضعفان، یعنی حکومت کسانی که قدرت تشخیص حق از باطل را ندارند؟

اگر چنین باشد، لازمة حکومت موعود، استضعاف فکری جامعه است! و اگر چنین باشد، علت غیبت حضرت، رشد فکری مردم و علت ظهورش، ضعف فکری مردم است. در این صورت راهبرد منتظران باید تبدیل قدرت فکری و تحلیل مردم به استضعاف فکری باشد! و این با روایاتی که تکامل عقلانی مردم را از برکات دولت مهدوی می‌داند،7 در تضاد است.

اسماعیل جعفی از امام باقر(ع) می‌پرسد: آیا کسانی که ولایت را نمی‌شناسند، به سلامت گذشته و نجات می‌یابند؟ حضرت در جواب می‌فرماید: «نه مگر مستضعفان فکری در آن روزگار، حضرت از زنان و کودکان8 و در روایت دیگری از کودکان و کودک فکران ـ چه زن و چه مرد9ـ یاد کرده است.

این در حالی است که طبق برخی روایات، در آستانه ظهور، جامعه به رشد فکری بالایی می‌رسد و حتی زنان درون خانه‌ها از استضعاف فکری خارج می‌شوند، و توان داوری میان اندیشه‌ها را پیدا می‌کنند.10 چگونه ممکن است مراد از دولت مستضفعان، استضعاف فکری باشد، ولی بستر ظهور، رخت بستن استضعاف فکری باشد؟ و چگونه ممکن است کسانی مثل اسماعیل جعفی که ولایتشان مورد تأیید امام باقر(ع) است، به دلیل نداشتن استضعاف فکری، اهل این دولت نباشند، اما مستضعفان فکری که توان تشخیص ولایت را ندارند و آن باور هم ندارند، اهل این دولت باشند؟ و اساساً مگر ممکن است کسانی که توان درک و فهم ولایت را ندارند، به حکومت ولایی و فرمان ولایت گردن نهند و از آن فرمان‌برداری کنند؟! روشن است که این نیز نمی‌تواند معنای دولت مستضعفان باشد.


  • دولت مستضعفان یعنی دولت مستضعفان اجتماعی
بنابراین تفسیر، دولت مستضعفان یعنی دولت کسانی که از نظر اجتماعی ـ سیاسی در موضع ضعف قرار گرفته‌اند. کسانی که  دارای ولایت و حقّ حاکمیت هستند، امّا به جهت استضعاف اجتماعی حکومت به آنان نرسیده است. خداوند وعده داده آنان را وارثان زمین قرار دهد و حاکمیت بر مردم را نصیب آنان گرداند.
برای فهم بهتر این موضوع باید فلسفة سیاسی اسلام در باب حکومت روشن گردد. حکومت حضرت مهدی(ع) جزئی از فلسفة سیاسی اسلام است و تا اصل موضوع روشن نگردد، تکلیف حکومت حضرت نیز روشن نمی‌شود و سؤالات مربوط به آن بی‌پاسخ می‌ماند.


  • جایگاه «استضعاف و اقتدار اجتماعی» در فسلفة سیاسی اسلام
شیعه برای حاکمیت دو مقام قائم است؛ مقامی که در آن حقّ حاکمیت «جعل» می‌شود و مقامی که در آن حاکمیت «تحقّق» می‌یابد. از همین رو از مسائل بنیادین و اساسی در این دیدگاه، تفکیک مقام ولایت و حقّ حاکمیت از مقام تولّی و تحقّق حاکمیت است. در این دیدگاه، «اعطای حقّ حاکمیت» و «تعیین ولیّ» در یک مقام صورت می‌گیرد و تنها عامل مؤثر در آن «جعل الهی» است و «تحقق حاکمیت» و «تولّی و تصدی امور» نیز در مقام دیگری شکل می‌گیرد که در آن، مردم نقش دارند و تأثیر گذارند.

واقعیت آن است که برخورداری از ولایت الهی و داشتن حقّ حاکمیت از سوی خداوند، به معنی تحقق و عینیت یافتن حکومت نیست. چه بسیار صاحبان ولایت الهی که به تولّی و تصدّی جامعه نرسیدند. وضعیت بسیاری از پیامبران و ائمه اطهار(ع) این گونه بوده و به طور مشخص وضعیت حضرت مهدی(ع) نیز همین گونه است. حضرت مهدی(ع) دارای ولایت و حق حاکمیت از جانب خداوند متعال است، امّا حکومت و زمامداری ایشان بر جامعه تحقق نیافته.

بنابراین، عناصر مشروعیت حکومت حضرت تام بوده و هیچ مانعی از جهت مشروعیت، بر سر راه تشکیل این حکومت وجود ندارد، چون در مقام جعل ولایت حق حاکمیت بر مردم به ایشان داده شده است. پس تنها چیزی که باقی می‌ماند مسئله «تولی» یا تحقق یافتن حکومت حضرت است.

نکتة مهم این است که تولی «متوقف» بر چیست و چه چیزی می‌تواند مانع تحقق حاکمیت امام معصوم گردد. این از مسائل مهمی است که اگر روشن شود، می‌تواند علت خانه‌نشینی معصومین(ع) و به خصوص غیبت حضرت مهدی(ع) و شرط ظهور آن حضرت و همچنین وظیفة منتظران را توضیح دهد.

دربارة تولّی نظریه‌های متفاوتی ارائه شده که جای نقد و بررسی آنها نیست. اما آنچه از متون دینی برمی‌آید، «نظریة شرط قدرت» است. بر اساس این نظریه، تولی و تحقق حاکمیت کسانی که خداوند حقّ حاکمیت به آنان داده، متوقف بر «وجود قدرت» و «امکان تحقق» است.

تولّی، تکلیف صاحب ولایت است، ولی همانند هر تکلیف دیگری، مشروط به وجود استطاعت و قدرت است. بدون وجود قدرت، هم ولایت وجود دارد و هم جواز تصدی، امّا امکان تشکیل حکومت و تداوم آن وجود نخواهد داشت.

اما مراد از قدرت چیست و به چه وسیله‌ای تحقّق می‌یابد؟ قدرت که شرط تحقق حکومت امام معصوم است، نه با توانایی شخصی معصوم حاصل می‌شود و نه حتی با رضایت عامه.

میزان قدرت لازم برای تولی، با توجه به مجموعة شرایط سیاسی ـ اجتماعی حاکم بر جامعه و با توجه به توانایی نیروهای معارض مشخص می‌شود. ممکن است از نظر قدرت شخصی و شخصیتی امام معصوم قدرتمندترین مردم باشد، اما امکان تحقق حکومت او وجود نداشته باشد و حتی ممکن است با وجود رضایت عامه، امکان تولی و تداوم آن وجود نداشته باشد و گاهی با وجود اقلیت قدرتمند، امکان تولی و قدرت لازم برای تصدی به وجود آید، بدون اینکه به استبداد و دیکتاتوری منجر شود.

اینجاست که در ادبیات دینی و معارف آسمانی آن، از اموری به نام «استضعاف اجتماعی» و در برابر آن «اقتدار اجتماعی» یاد می‌شود.

همان‌گونه که پیش از این گذشت، مراد از استضعاف اجتماعی این است که شخصی یا ایده‌ای در موضع ضعف قرار گیرد و جامعه به آن اقبال نکند و آن را تنها گذارد. کس یا ایده‌ای که با چنین وضعیتی رو به رو شود، از نظر اجتماعی (و نه فکری و اقتصادی) به استضعاف کشیده شده است. و اما در طرف مقابل اقتدار اجتماعی قرار دارد که مراد از آن اقبال عمومی و پذیرش اجتماعی است که نتیجة آن تقویت موقعیت اجتماعی و حاکمیت یافتن آن است.

پس در فلسفة سیاسی اسلام، تحقق حاکمیت بسته به عنصر اقتدار اجتماعی است و نبود عنصر اقتدار و پیش آمدن وضعیت استضعاف، عامل اساسی در تحقق نیافتن حکومت معصوم است. این اصل را قرآن کریم در جریان گوسالة سامری به هنگام فرمان‌روایی حضرت هارون به صراحت بیان کرده است. وقتی حضرت موسی(ع) از کوه طور برگشت و با کمال تعجب گوساله پرست شدن قوم خود را با وجود برادرش هارون مشاهده کرد، لب به اعتراض سختی علیه او گشود. هارون در پاسخ برادر خود جمله‌ای دارد که بیانگر اصل یاد شده در تحقق و تداوم حاکمیت‌هاست. وی گفت:
هارون گفت: ای پسر مادرم، این قوم مرا زبون یافتند و نزدیک بود که مرا بکشند.11

این مسئله را در تاریخ انبیا و اوصیا به خوبی می‌توان دید. نمونة آن، استضعاف اجتماعی حضرت نوح(ع) است که پس از قرن‌ها تبلیغ، پاسخ مثبت به او ندادند و قومش او را در موضع ضعف قرار دادند، تا آنجا که لب به شکایت گشود و گفت:
و پروردگارش را خواند: من مغلوب شده‌ام، انتقام بکش.12

نمونة دیگر حضرت لوط است که توان اجتماعی لازم برای تغییر نابهنجاری‌های اجتماعی را نداشت. ایشان خود دراین‌باره می‌فرماید:
قال لو أنّ لی بکم قوّةً أو آوی إلی رکنٍ شدیدٍ؛13

لوط گفت: کاش در برابر شما قدرتی می‌داشتم، یا می‌توانستم به تکیه‌گاهی استوار پناه ببرم.
حضرت ابراهیم(ع) نیز به علت نبود اقتدار اجتماعی از مردم کناره می‌گیرد و می‌فرماید:
از شما و از آن چیزهایی که به جای خدای یکتا می‌خوانید کناره می‌گیرم.14

حضرت موسی(ع) نیز به جهت ترس از جان مجبور به فرار از مصر می‌شود:
و چون از شما ترسیدم گریختم.15

و بالاخره حضرت محمد(ص) نیز به جهت بی‌یاوری و ترس از دشمنان مجبور شد شبانه مکه را ترک کند و حضرت علی(ع) را بر جای خود در بستر خویش بخواباند.

در تاریخ وصایت نیز، این مسئله به خوبی نمایان است. امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ به این اعتراض که چرا با ابابکر و عمر نجنگیدی ولی با طلحه و زبیر جنگیدی، به سیره انبیای نامبرده، استناد کرد و بدین‌سان، نبود اقتدار اجتماعی و بی‌یاوری را عامل اصلی سکوت خود و اقتدار اجتماعی را عامل اصلی نبردش معرفی می‌کند.16

این مطلب را در بیعت امام حسن مجتبی(ع) با معاویه نیز مشاهده می‌کنیم. معاویه در مراسم بیعت‌ اعلام کرد که حسن بن علی مرا شایسته‌تر می‌داند و از همین رو با من بیعت می‌کند. حضرت در پاسخ وی، فرمود:
ای مردم! معاویه گمان کرده، من او را برای خلافت شایسته دیدم و خودم را برای آن شایسته ندانستم. معاویه دروغ می‌گوید. من به حکم کتاب خدا و به گفتة پیامبر خدا سزاوارترین مردم به حکومت بر مردم هستم. به خدا سوگند اگر مردم با من بیعت می‌کردند و از من فرمان‌برداری و مرا یاری می‌کردند، باران آسمان و برکت زمین را به آنان می‌دادم.

سپس حضرت به عملکرد هارون و رسول خدا(ص) استناد می‌کند و می‌فرماید:
و به تحقیق رسول خدا(ص) از قوم خود ـ که آنان را به سوی خدا فرا می‌خواند ـ
فرار کرد تا اینکه به غار پناه برد ولی اگر یاورانی علیه آنان می‌یافت، فرار نمی‌کرد. و اگر من می‌یافتم، ای معاویه با تو بیعت نمی‌کردم. به تحقیق خداوند هارون را وقتی قوم خودش او را تضعیف کردند و نزدیک بود او را به قتل برسانند و او یاوری نداشت، در گشایش قرار داد، و به تحقیق خداوند پیامبر را که به سبب نبود یاور مجبور به فرار شد، در گشایش قرار داد.

آنگاه حضرت به ماجرای خود و پدرش اشاره کرد و آن را نمونه‌ای از اصول حاکم بر ماجراهای پیامبر و هارون خواند:
همچنین من وپدرم آن هنگام که مردم ما را ترک و با شخص دیگری بیعت کردند و ما یاوری نیافتیم، از جانب خدا در گشایش قرار گرفتیم، همانا اینها سنت‌ها و نمونه‌هایی است که از یکدیگر تبعیت می‌کنند.17

سلمان فارسی پیش از رحلت رسول خدا(ص) و هنگامی که ایشان در بستر بودند، ماجرایی را نقل می‌کند که ضمن آن حضرت به امام(ع) رو می‌کند و با پیش‌بینی استضعاف اجتماعی ایشان، می‌فرماید:

برادرم! تو پس از من می‌مانی و از قریش به سبب مخالفتشان با تو و ستمشان بر تو سختی می‌بینی. پس اگر یاوری یافتی با آنان نبرد کن و به وسیلة موافقانت  با مخالفانت مبارزه کن، و اگر یاوری نیافتی صبر کن و دست نگهدار و خودت را به نابودی نینداز، زیرا تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی هستی و رفتار هارون آنگاه که قومش او را تضعیف کردند و نزدیک بود او را به قتل برسانند، الگوی خوبی برای توست.18

بر همین اساس رسول خدا(ص) از امیرالمؤمنین(ع) عهد گرفته بود که در صورت وجود یاور، برای احقاق حقّ خود و تشکیل حکومت قیام کند و این همان چیزی است که از آن به عنوان اقتدار اجتماعی یاد می‌شود.

اسناد این عهد به حدی است که مرحوم علامه مجلسی دربارة آن ادعای تواتر کرده است.19
این موارد به خوبی نشان می‌دهد که در فلسفة سیاسی اسلام، استضعاف اجتماعی عامل اساسی تحقق نیافتن حاکمیت الهی و در طرف مقابل اقتدار اجتماعی عامل تحقق حکومت دینی است.


  • نقش «استضعاف و اقتدار اجتماعی» در گفتمان مهدویت
نظر به آنچه بیان شد، اکنون می‌توان «فلسفه غیبت» و «پیش شرط ظهور» و «رسالت دوران انتظار» را درک کرد. نظریة استضعاف و اقتدار اجتماعی به خوبی می‌تواند، مسئلة یاد شده را که از مسائل اساسی در گفتمان مهدویت است، توضیح دهد. از این‌رو، در ادامة بحث به بررسی این مسائل می‌پردازیم.


  • استضعاف اجتماعی؛ عامل غیبت
استضعاف اجتماعی جز در مقاطعی خاص، همواره بر تاریخ امامت سایه افکن بوده است. پیامد این واقعیت اجتماعی دربارة یازده امام نخستین، خانه‌نشینی بود و دربارة دوازدهمین امام، غیبت. علّت تفاوت وضعیت امام دوازدهم با دیگر امامان نیز در «آخرین» بودن امام دوازدهم است. یکی از اصول مهمّ امامت در تفکر شیعی، محدود بودن تعداد امامان است.

این اصل اقتضا می‌کند تا الگوی خانه نشینی ـ شهادت که مخصوص یازده امام نخستین بود، تغییر کند و دربارة آخرین حجّت، به الگوی غیبت ـ ظهور تبدیل شود تا زمین و زمان خالی از حجّت نباشد. آنچه با بحث ما در پیوند است، بازشناسی علت غیبت است.

بر اساس آنچه در بحث مربوط به فلسفة سیاسی اسلام گذشت، علت غیبت، استضعاف اجتماعی و بی‌یاور بودن امام دوازدهم است. علت غیبت، ضعف شخصی حضرت به جهت کمی سن نبوده است.

تاریخ به خوبی نشان داده که در باب حجّت‌های الهی، عنصر سن تأثیرگذار نیست. حضرت عیسی(ع) در گهواره سخن گفت و از نبوت خود خبر داد.20 حضرت یحیی(ع) نیز در کودکی به پیامبری برگزیده شد.21 در تاریخ امامت نیز امام جواد و امام هادی(ع) در کودکی به امامت رسیدند.

این نشان می‌دهد که در باب نوبت و امامت، سن تأثیر گذار نیست. لذا علت غیبت حضرت مهدی(ع) را نباید در کمی سن و ناتوانی شخصی جست‌وجو کرد. چه اگر چنین می‌بود، می‌بایست پس از رشد حضرت و رسیدن به سنّ کمال، پدیدة ظهور صورت می‌پذیرفت.

همان‌گونه که پیش از این گفتیم، نه توانایی شخصی عامل تحقق حکومت الهی است، و نه ناتوانی شخصی عامل تحقق نیافتن آن، بلکه آنچه تعیین‌کننده است، استضعاف یا اقتدار اجتماعی است. در باب علت غیبت نیز همین عنصر نقش بازی می‌کند و در حقیقت امام مهدی(ع) به جهت استضعاف اجتماعی و نبود یاور از دیده‌ها پنهان شده است.

به بیان دیگر، علت غیبت نبود مشروعیت نیز نیست. همان‌گونه که در تبیین فلسفة سیاسی اسلام گفتیم، مشروعیت و حقّ حاکمیت مقوله‌ای است که به تمام معنی خداوند آن را «جعل» می‌کند و به هیچ عنصر دیگری برای تکمیل یا تتمیم نیاز ندارد. مشروعیت زمامداری هر امام و از جمله حضرت مهدی(ع) امری بسیط است که در مقام جعل تأمین می‌گردد و متوقف بر عنصر دیگری نیست. عنصر مشروعیت تام است و تنها چیزی که باقی می‌ماند، تولی و تصدی امور است که به اقتدار اجتماعی نیاز دارد.

همچنین علت  غیبت، نبود جواز تصدی نیز نیست. برخی معتقدند مشروعیت امام معصوم تام است، امّا جواز تصدی وی نیازمند رضایت مردم است! اگر حکومت، «حق» امام معصوم از جمله حضرت مهدی(ع) است، و اگر معتقد به «غصب حکومت» از جانب دیگران هستیم، چگونه می‌توان گفت که صاحب حق برای احقاق حق خود نیازمند «اجازه و رضایت» دیگران است؟ همانگونه که مشروعیت فرمان‌روایی امام تام است، جواز تصدی نیز برای وی وجود دارد، امّا به جهت نبود قدرت، «امکان» آن نیست.

پی‌نوشت‌ها:
? برگرفته از: گفتمان مهدویت (مقاله‌های گفتمان هشتم)، ج1.
1. سورة قصص (28)، آیة 5.
2. بدیهی است که این بررسی، به اختصار و به عنوان مقدّمة مباحث اصلی خواهد بود.
3. خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «الاّ المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لا یستطیعون حیلةً و لا یهتدون سبیلاً. امام صادق(ع) در تفسیر این آیه شریفه می‌فرماید: نه چاره‌ای به کفر می‌یابند و نه راه هدایتی به ایمان می‌برند؛ الکافی، ج 2، ص 381.
4. سورة طه (20)، آیات 90 ـ 94.
5. سورة اعراف(7)، آیة 150.
6. در مورد تعریف مستضعف روایات معتبری وجود دارد که می‌گوید: «هر کس که تفاوت اندیشه‌ها و عقاید مختلف را نداند و راهی برای اثبات یا رد آنها نشناسد، مستضعف شمرده می‌شود» (کافی، ج 2،
ص 405).
7. امام باقر(ع) می‌فرماید: وقتی قائم ما قیام کند، خداوند دستش را بر سر بندگان می‌گذارد و از این رو عقل‌هاشان (سرگشته) را جمع و فکرشان را کامل می‌کند؛ کافی، ج 1، ص 25، ح 21.
8. کافی، ج 2، ص 405.
9. در روایتی با سند صحیح از امام باقر(ع) نقل شده است که ‌«مستضعفان، کسانی‌اند که نه حیله‌ای به ایمان دارند و نه کفر می‌ورزند! کودکان و مردان و زنان بزرگسالی که عقل و درکی شبیه کودکان دارند»، کافی، ج 2، ص 404.
10. بحارالانوار، ج 60، ص 213.
11. سورة اعراف (7)، آیة 150.
12. سورة قمر (54)، آیة 10.
13. سورة هود (11)، آیة 80.
14. سورة مریم (19)، آیة 48.
15. سورة شعرا (26)، آیة 21.
16. ر. ک: طبرسی، ج 1، ص 279؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 148.
17. طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 8.
18. شیخ طوسی، کمال‌الدین و تمام النعمه، ص 264.
19. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 28، ص 246.
20. سورة مریم(119)، آیة 29ـ 31.
21. سورة مریم(119)، آیة 12.


نظر

+ نوشته شده در دوشنبه 89/11/18 ساعت 3:10 صبح توسط داوود سیف الهی

دجّال ذکر شده در متون اسلامی که از آن به اسم آنتی کرایست (ضدّ مسیح) در ادبیات دینی غرب مسیحی، مسیح دروغین (مسیح دجّال) و آنتاگونیست به معنای ضدّ منجی در ادبیات لاتین یاد شده است، در آخرالزّمان دشمن منجی خواهد بود و به دست منجی از بین خواهد رفت.

تعریف
دجّال ذکر شده در متون اسلامی که از آن به اسم آنتی کرایست (ضدّ مسیح) در ادبیات دینی غرب مسیحی، مسیح دروغین (مسیح دجّال) و آنتاگونیست به معنای ضدّ منجی در ادبیات لاتین یاد شده است، در آخرالزّمان دشمن منجی خواهد بود و به دست منجی از بین خواهد رفت.
دجّال در لغت (عربی) به معنای کذّاب است. دربارة دجّال، نظرات مختلفی وجود دارد که به بخشی از آنها اشاره می‌نماییم.

در یونان باستان:
دجّال در اسطوره‌های یونانی، موجودی غول پیکر که چهار دست دارد و در زیر زمین به زنجیر است، که بعد از آزاد شدن به سمت «المپ» می‌رود!!

تعریف
دجّال ذکر شده در متون اسلامی که از آن به اسم آنتی کرایست (ضدّ مسیح) در ادبیات دینی غرب مسیحی، مسیح دروغین (مسیح دجّال) و آنتاگونیست به معنای ضدّ منجی در ادبیات لاتین یاد شده است، در آخرالزّمان دشمن منجی خواهد بود و به دست منجی از بین خواهد رفت.
دجّال در لغت (عربی) به معنای کذّاب است. دربارة دجّال، نظرات مختلفی وجود دارد که به بخشی از آنها اشاره می‌نماییم.

در یونان باستان:
دجّال در اسطوره‌های یونانی، موجودی غول پیکر که چهار دست دارد و در زیر زمین به زنجیر است، که بعد از آزاد شدن به سمت «المپ» می‌رود!! معادل یونانی دجّال antichristos می‌باشد.

دجّال در مسیحیّت
از آنجا که دجّال در مقابل مسیح می‌ایستد، آن را ضدّمسیح و از آنجا که ادّعای منجی بودن دارد، آن را مسیح دجّال یا مسیح دروغین می‌گویند و مقصود کسی است که با مسیح ضدّیت می‌کند و مدّعی آن باشد که خود در جای مسیح است.
 در «کتاب مقدّس» در بخش «کتاب دانیال نبی» از «عهد عتیق» و «رساله و مکاشفة یوحنّا» از «عهد جدید» از دجّال نام برده شده است.
 در رسالة اوّل یوحنّا آمده ‌است: دروغگو کیست؟ جز آنکه مسیح بودن عیسی را انکار کند آن دجّال است که پدر و پسر را انکار می‌نماید. 1
 باز در همان رساله آمده ‌است: شنیده‌اید که دجّال می‌آید الحال هم دجّالان بسیار ظاهر شده‌اند و از این می‌دانم که ساعت آخر است.
 در جای دیگر در همان رساله می‌گوید: و هر روحی که عیسای مجسّم شده را انکار کند، از خدا نیست و اینست روح دجّال که شنیده‌اید که او می‌آید و الآن هم در جهان است.
 برخی از علمای مسیحی از جمله صاحب «قاموس کتاب مقدّس»، دجّال را اسم عام می‌داند و به تصوّر وی مراد از دجّال و دجّالان، کسانی هستند که مسیح را تکذیب کنند و این معنا از عبارات «انجیل» نیز استفاده می‌شود. همچنین گفته شده دجّال یا ضدّ مسیح شخصی است که در آخرالزّمان قیام کرده و مسیح، رجعت کرده و او را از پای در خواهد آورد.

 کتاب مکاشفة یوحنّا باب سیزدهم
در این هنگام جانور عجیبی را در رؤیا دیدم که از دریا بالا می‌آمد. این جانور هفت سر داشت و ده شاخ. روی هر شاخ او یک تاج بود و روی هر سر او نام کفرآمیزی نوشته شده بود. این جانور شبیه پلنگ بود، امّا پاهایش مانند پاهای خرس و دهانش مانند دهان شیر بود. اژدها تاج و تخت و قدرت و اختیارات خود را به او بخشید. یکی از سرهایش را دیدم که زخم کشنده‌ای برداشته بود، ولی خود به خود خوب شد! آنگاه تمام مردم دنیا از این معجزه غرق در حیرت شدند و جانور را با ترس و احترام پیروی کردند. آنان اژدها را که چنین قدرتی به آن جانور داده بود، ستایش کردند. جانور را نیز پرستش کرده، گفتند: کیست به بزرگی او؟ که می‌تواند با او بجنگد؟!

سپس اژدها آن جانور را تحریک کرد تا به گزافه‌گویی بپردازد و به او اختیار داد تا امور دنیا را به مدّت چهل و دو ماه به دست گیرد. در تمام این مدّت، به اسم خدا و خانة خدا و تمام کسانی که در آسمانند کفر می‌گفت. اژدها به او قدرت داد تا با خلق خدا جنگیده، ایشان را شکست دهد و بر تمام قوم‌ها و قبیله‌ها از هر زبان و نژاد دنیا حکومت کند؛ همة مردم دنیا نیز او را پرستش خواهند کرد. امّا کسانی که نامشان از آغاز آفرینش، در دفتر زندگان که متعلّق به برّه است، نوشته شده، او را پرستش نخواهند نمود.

هر که می‌تواند گوش دهد، به دقّت گوش کند، از خلق خدا هر که قرار است زندانی شود، زندانی خواهد شد و هر که قرار است با شمشیر کشته شود، کشته خواهد شد و هر که قرار است با شمشیر کشته شود، کشته خواهد شد، ولی دل‌سرد نشوید، چون این فرصتی است تا صبر و ایمانتان را در عمل نشان دهید.

سپس جانور عجیب دیگری دیدم که از داخل زمین بیرون آمد. این جانور دو شاخ داشت، اژدها بود. او تمام قدرت آن جانور اوّل را که از زخم کشندة خود خوب شده بود، به کار می‌گرفت و از تمام دنیا می‌خواست که جانور اوّل را بپرستند. او پیش چشمان همه دست به معجزات باور نکردنی می‌زد و از آسمان آتش به زمین می‌آورد! او در حضور جانور اوّل قدرت می‌یافت تا این کارهای عجیب را انجام داده، مردم دنیا را فریب دهد و ایشان را وادار سازد مجسّمة بزرگی از جانور اوّل بسازند، همان جانوری که از زخم شمشیر جان سالم به در برده بود. حتّی او توانست به آن مجسّمه جان ببخشد تا بتواند سخن گوید و همة کسانی که او را نمی‌پرستند، به مرگ محکوم کند. از این گذشته، بزرگ و کوچک، فقیر و غنی، برده و آزاد را وادار کرد تا علامت مخصوصی را بر روی دست راست یا پیشانی خود بگذارند و هیچ کس نمی‌توانست شغلی به دست آورد یا چیزی بخرد مگر اینکه علامت مخصوص این جانور، یعنی اسم یا عدد او را بر خود داشته باشد. این خود معمّایی است و هر که باهوش باشد، می‌تواند عدد جانور را محاسبه کند. این عدد، اسم یک انسان است و مقدار عددی حروف اسم او به 666 می‌رسد.

مصادیق دجّال در مسیحیّت:
  بزرگان، رهبران، پادشاهان و مفسّران مسیحی هرگاه با کسی اختلاف پیدا می‌نمودند آن را دجّال (ضدّ مسیح) می‌نامیدند از جمله:
 نرون، قیصر آزاردهندة مسیحیان، ترکیب عبری آن نرون قسر به حروف ابجد معادل 666 است؛
 مارتین لوتر، بنیانگذار مسیحیّت پروتستان و بدعت در مسیحیّت، وقتی مورد تکفیر پاپ قرار گرفت، در سال 1530م.، دستگاه پاپی و پاپ را دجّال نامید؛

 ناپلئون (به خاطر جنگ افروزی)؛
 در دهة چهل قرن بیستم، هیتلر را دشمن مسیح توصیف و برخی عنوان کردند، یأجوج متّحد جومر است که در «سفر حزقیال»، ذکر آن رفته و منظور «آلمان» است؛
 هنگامی که موسیلینی قدرت را در «ایتالیا» به دست گرفت و قصد کرد امپراتوری «روم» را احیا کند، عنوان شد او دشمن مسیح است؛

 استالین به این عنوان توصیف شد (به خاطر دشمنی مارکسیسم و حکومت «شوروی» سوسیالیستی با ادیان و دین داران)، به ویژه با وجود متن‌هایی که شیطان را یأجوج (روسیه) به شمار می‌آورد؛
 میخائیل گورباچف که به مرور زمان جای استالین را گرفت او را به جهت دیگری هم دجّال نامیدند، به دلیل ماه گرفتگی روی صورتش و رهبر شوروی بودن؛

 هنری کسینجر، وزیر خارجة اسبق و مشاور امنیّت ملّی چند رئیس جمهور «آمریکا»، صهیونیست فریبکار؛
 رونالد ریگان، رئیس جمهور جمهوری خواه و ایوانجلیست آمریکا در دهة هشتاد و طرّاح «جنگ ستارگان» که نام‌های شش حرفی او نماینگر 666 است: Ronald Wilson Reagan؛
 صدّام بعد از مخالفت با غرب و اشغال «کویت» مخصوصاً چون جانشین بخت نصر و وارث پایتخت بابل بود؛
 پاپ ژان پل دوم، مخصوصاًً به خاطر زخمی شدن بر اثر سوء‌قصدی که به جان وی شد و رفع خطر مرگ از او؛
 مظاهر جدید تمدّن، مانند شکستن هستة اتم، تسخیر فضا، ماهواره، طرّاحی شبکة جهانی اینترنت و...
 گروهی، نشان بارکد بر بسته‌بندی اجناس را نیز از این موارد دانسته‌اند؛ زیرا در کتاب مکاشفة یوحنّا آمده است که خرید و فروش در اختیار اوست، به توصیة این گروه، بارکد را باید نابود کرد.

 جرج واکر بوش به سبب آنکه نامش همانند ریگان از 3 بخش 6 حرفی تشکیل شده و در هزارة جدید به قدرت رسید، البتّه عنوان شده نام خانوادگیشان هربرت بوش بوده که پدرش نام او را تغییر داد تا مصداق دجّال آخرالزّمان باشد، دراین باره بوش پدر گفت: پسرم همان دیکتاتور آخرالزّمان است که حکومتش 7 سال طول می‌کشد و بعد از آن نظم نوین جهانی آغاز می‌شود (در سال 2007م.). بدین منظور از دوران کودکی برایش معلّم مخصوص گرفتند تا برای این واقعه تربیت شود، او ادبیات نمادین کتاب مقدّس را یاد گرفت و به عضویت «جوامع مخفی شیطان‌پرست» همانند «انجمن جمجمه و استخوان» درآمد.

 در گردهمایی کشیشان که در 15 ژوئیه 1999م. در «کینگز پورت تنسی»، منعقد شد و 1500 نفر در آن حضور داشتند، جری فالول (یکی از سران ایوانجیلیسم و مسیحیّت صهیونیستی آمریکا و کسانی که به پیامبر اکرم(ص) توهین کرد) گفت: دشمن مسیح که 2000 سال پیش به تصویر کشیده شده است و تاجی از شر بر سر دارد، ممکن است یک یهودی باشد که امروز با ما زندگی می‌کند، او بی شک یهودی است. اگر او دشمن مسیح است، باید یهودی باشد و آنچه ما می‌دانیم، این است که او می‌بایست یهودی و مذکّر باشد.

در ملاحظه و تبصره‌ای [باید بگوییم] پس از انتقاد گروه‌های یهودی از او، فالول می‌گوید: چون وقتی مسیح برای اوّلین بار در دو هزار سال پیش، بر زمین فرود آمد، یک یهودی بود، بنابراین اکثر انجیلی‌ها اعتقاد دارند، دشمن مسیح بی شک یهودی و مذکّر است.

نمادها و تاریخ‌های مربوط به وحش
 بازی با اعداد و نماد‌ها، سابقه‌ای طولانی در غرب دارد، آنها در این تاریخ‌ها، منتظر تحوّل در جهان بودند، مخصوصاً اعدادی که به 1000 و 666 مربوط است که با نزدیک شدن هر کدام موج تبلیغات منجی‌گرایی و پایان تاریخ به اوج خود می‌رسد. هر بار هم با گذشتن موعد مقرّر و نیامدن مسیح، بسیاری از مسیحیان دست از اعتقادات خود می‌کشند و دین را کنار می‌گذارند.
 تاریخ 6/6/1996؛
 666.3= سال 1998؛
 وارونه 666=999 که با احتساب هزاره گرایی = سال 1999؛
 نشان FFF (به این خاطرکه F ششمین حرف الفبای انگلیسی است= 666)؛
 نشان 777؛ زیرا اگر آن را به‌صورت افقی وارونه کنیم تبدیل به FFF می‌شود، همچنین هفتمین حرف از حروف الفبا G می‌باشد GGG که شبیه 666 است.

پی‌نوشت‌ها:

1. رسالة اوّل یوحنّا، باب 2 بند22.


نظر

+ نوشته شده در دوشنبه 89/11/18 ساعت 3:5 صبح توسط داوود سیف الهی